سه چهار ماهی میشد که «جعفر عنابستانی» برای حاج آقا رانندگی میکرد... راننده قبلی، حاج محمود، گرفتاری داشت و عذرخواسته بود... «جعفر» که خودش را با اصرار توی دل حاج آقا جا کرده بود، 22 سال بیشتر نداشت... میگفتند اصالتاً برازجانی است...جوان و کمی کله شق... آن روز هم انگار نه انگار زن و بچه همراهش است... گاز را چسبانده بود و بی کله میآمد... جوری که صدای حاج آقا هم در آمد: « جعفر یواشتر...یواش برو...»... گوش راننده جوان اما بدهکار نبود... خدا میداند برای رسیدن به مشهد عجله داشت یا رسیدن اجل را حس کرده بود و داشت از آن فرار میکرد... غافل بود که مرگ از رو به رو میآمد نه از پشت سرشان... کامیون ارتشی رسید... پژو سواری حامل «شیخ احمد کافی» و خانوادهاش را مچاله کرد و خودش هم متوقف شد... شدت تصادف موتور پژو را 20 متر آن طرفتر پرتاب کرد... «جعفر» هم به بیرون پرتاب شد و... یا خودش بیرون پرید و زنده ماند!... اخبار وقتی خبر مرگ «شیخ احمد کافی» را خواند، دلیل تصادف را خواب آلودگی راننده پژو و انحراف به چپ اعلام کرد...!
■ ساعت 3 و نیم نیمه شب
اجازه بدهید زحمت شما و خودمان را کم کنیم! یعنی همین اول مطلب خاطرهای از «آیت الله شیخ محمد ناصری» را میآوریم برای آنهایی که مرحوم «کافی» را کمتر میشناسند یا نمیشناسند: « در نجف با مرحوم کافی دوست بودم... یک بار که آقای کافی به اصفهان آمده و منبر میرفت، مردم «دولت آباد» به من گفتند شما از دوستی خودتان استفاده کنید و از ایشان درخواست کنید منبری هم در دولت آباد داشته باشند... به اصفهان رفتم و از ایشان دعوت کردم... پرسیدند تا دولت آباد چقدر راه است؟ گفتم: حدود 40 دقیقه... گفتند آخرین منبر من ساعت دو و نیم شب تمام میشود... ساعت سه و نیم نیمه شب میآیم و منبر میروم!... دلشوره داشتم نکند کسی نیاید و آبروریزی شود... ساعت 11 شب به مسجد جامع رفتم و دیدم مسجد و خیابان جلوی مسجد جامع پر از جمعیت است... مرحوم کافی ساعت سه و نیم منبر رفت و تا اذان صبح ادامه دادند... سه شب این منبر برگزار شد...»!
■ بیشتر از جام جهانی
حالا خودتان میزان محبوبیت و شهرتش را حدس بزنید! منبری و خطیبی که میتواند بدون تبلیغ و بوق و کرنا، حتی ساعت سه و نیم شب، بیشتر از پخش زنده جام جهانی فوتبال یا مسابقات مشت زنی « محمد علی کلی»، مخاطب را بکشاند به مسجد و حسینیه و آنها را تا اذان صبح نگه دارد و بعد هم سرحال و قبراق راهی خانه کند تا روز بعد، همان ساعت بیایند و انتظار منبر را بکشند، بدون شک پدیده به حساب میآید. مرحوم« شیخ احمد کافی» شهرتش را مدیون مرگ شهادت گونه در حادثهای مشکوک نیست بلکه یک سانحه رانندگی در صبحگاه 30 تیر سال 1357 است که همه مشکوک و مرموز بودن و ماندگاریاش را مدیون شهرت و محبوبیت شیخ احمد کافی است!
■ اهل بینالملل
جوانهای قدیمیتر، دوران سلطه « نوار ضبط صوت» را خوب به یاد دارند. از جمله نوارهای کاست پرفروش آن روزگار که در نوار فروشیهای پیش از انقلاب با انواع آلبومهای موسیقی شرقی و غربی رقابت میکرد، نوار منبرهای تمام نشدنی «شیخ احمد کافی» بود. همین حالا هم که نوارها جایشان را به «سی دی» دادهاند اگر گذرتان به آرامگاه «کافی» در «خواجه ربیع» بیفتد، کنار پیادهرو میتوانید دستفروش هایی را پیدا کنید که زندگی شان را با فروش سی دی منبرهای به یاد ماندنی خطیب یزدی الاصل میگذرانند. «احمد کافی» یکی از فرزندان «حاج میرزا محمد کافی یزدی» بود که سال 1315 به دنیا آمد. در یکی از منبرهایش میگوید: «یکی از من پرسید شما اهل کجا هستی؟ منم گفتم اهل بینالملل، اصلیتم یزدی هست... متولد مشهدم و ساکن تهرون...» بعد هم با همان لحن شیرین مثل همیشه شوخی میکند و میگوید: «ما یزدیها خیلی آدمای خوبی هستیمها...».
■ چرا نابینا برگردم؟
مشهدی شدن «کافی»ها به پدر بزرگشان، آیت الله «میرزا احمد کافی» بر میگشت که از علمای بزرگ یزد بود. گروهی از اهالی یزد کاروانی راه انداخته بودند تا بروند مشهد برای زیارت. اصرار کرده بودند که «میرزا احمد» هم همراهشان باشد. اصرار مردم سبب شده بود با وجود چشم درد شدید، همراه کاروان شود و راه بیفتد. به مشهد که رسیدند، بیماری کار دستش داد و درد شدید به کوری کامل دو چشم منجر شد! «میرزا احمد» را به زحمت به حرم رساندند. توی حرم، سرش را روی دیوار گذاشت و با امام (ع) درد دل کرد: « آقا... همه نابینا میآیند به حرم شما و بینا میروند... من چرا بینا آمدم و حالا نابینا میروم؟» چند روز بعد که شفایش را میگیرد، دیگر از مشهد دل نمیکند. ماندگار میشود تا بعدها استاد خیلی از علما و روحانیان مشهدی بشود. میگویند آیت الله مروارید از جمله شاگردان او بودهاند. مرحوم شیخ احمد کافی پیش از رفتن به نجف مدتی نزد پدر بزرگش درس میخواند.
■ تبعیدی
شهرت و محبوبیت البته بی حاشیه نمیشود. درباره شیخ احمد کافی و زندگیاش نیز، حاشیهها کم نبود. بیان شیرین، مهارت در قصهگویی، شناخت خوب از مخاطبان کوچه و بازار و سلیقه هایشان و به روز بودن، از او خطیبی ساخته بود که شهرت و محبوبیتش به مذاق خیلیها خوش نمیآمد. اگرچه برخیها پس از مرگش ادعا کردند، ساواک او را مجبور به همکاری کرده است اما مدارک و اسناد به دست آمده از سازمان اطلاعات و امنیت رژیم پهلوی چیز دیگری را ثابت میکند. به روایت اسناد ساواک نخستین فعالیت ثبت شده شیخ احمد کافی در 14 اسفند 1341 در جریان مخالفت با لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی بود که در خانه آیتالله سیدحسن قمی در مشهد، در مخالفت با این لایحه سخنرانی کرد. این اولین فعالیت مصادف با اولین بازداشت و زندان این مبارز سیاسی نیز شد. پس از حمله به فیضیه در سال 1342 او دومین سخنرانی علیه شاه را انجام داد. سخنرانی ضد رژیم در مسجد گوهرشاد سبب شد رژیم مدتی تلاش کند تا با لغو معافیتش او را به خدمت سربازی بفرستد. چند بار دستگیری و زندان و سپس تبعید به ایلام نیز در پروندهاش دیده میشود.
■ تشییع جنازه جنجالی
منبر معروفش در حمایت از امام (ره) را میتوانید همین حالا از سایت هایی مانند «آیارات» دانلود کنید. برای عوامل رژیم سابق شاید محبوبیت کافی در راه اندازی « مهدیه» تهران و همچنین سخنرانیهای گاه و بیگاه او علیه رژیم قابل تحمل بود اما اینکه واعظ و سرشناسترین منبری ایران، از «مهدیه»، شهرت و محبوبیتش برای نهضت تازه پا گرفته امام(ره) خرج کند، قابل تحمل نبود. سال 57 امام(ره) خواسته بود در اعتراض به جنایات رژیم، جشن نیمه شعبان برگزار نشود. رژیم وقتی دید نمیتواند «کافی» را وادار کند در مهدیه جشن بگیرد از او خواست تهران را ترک کند. سفر اجباری به مشهد؛ سفر آخر این گونه آغاز شد و به پایانی تلخ و مشکوک انجامید. آمبولانسها فقط او را پس از تصادف به بیمارستان ارتش بردند... برخیها میگویند « کافی» توی آمبولانس زنده بود... برخی عوامل رژیم پس از انقلاب اعتراف کردند دستور کشتن « کافی» از دربار صادر شده بود... جنازهاش را ابتدا به تهران بردند...اما دفن کردنش در مهدیه را خطرناک دانستند... او را به مشهد برگرداندند... مراسم تشییع به راهپیمایی و درگیری انجامید... مجبور شدند مخفیانه او را در «خواجه ربیع» دفن کنند...!
نظر شما